فاطمه یک واژه بی خاتمه
من خدایم که همه کوی مرا می جویند
همه ذرات فلک حمد مرا می گویند
من خدایم که همه راه مرا می جویند
همه جانها به ید قدرت من می پویند
من خدایم که جهان در کنف تدبیرم
عالم کون ومکان سلسله زنجیرم
من خدایم که جهان
یکسره در قدرت من
همه ذرات پدید آ مد ه از همت من
همه چیز و همه کس در همه جا مال من است
دل هر جامد و جنبنده به دنبال من است
ان زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان
در مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان
نه شبی بود و نه روزی و نه چرخی نه جهان
نه پری بود و نه جبریل و نه دوزخ نه جنان
در دلم شعله عشق رخ دلداری بود
شوق ایجاد یکی محرم اسراری بود
دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود
اولین واژه که امد به نظر فاطمه بود
من به عشق رخ او ساخته ام طه را
ز طفیل گل او ساخته ام دنیا را
میل او بود که بسازم علی اعلا را
جبرئیل و فلک و آدم پس حوا را
از طفیل گل او عالمی آراسته ام
هر چه خواهد دلم از عشق رخش سا خته ام
عالمی محو جما ل رخ زهرا کردم
قد سیان شیفته آ ن مه حورا کردم
ز ازل تا به ابد هر چه و هر کس هستند
همه مدیون رخ فاطمه من هستند
فا طمه گوهر یکدا نه گنجینه من
فا طمه محرم اسرار من و سینه من
هر که با فا طمه ام دشمنی آ غاز کند
در ی از آتش دوزخ به خودش باز کند
شا فع روز جزا گو شه چشم زهرا ست
شعله آ تش دوزخ همه خشم زهرا ست
از میان همه اثار که از من بر جاست
همه ی دار و ندارم گل روی زهراست
به خداوندی خود فاطمه ام بی همتاست
فاطمه چون من تنها ز دو عالم تنهاست
به خدا وندی خود کوثر بی خا تمه است
همه هستی من فا طمه و فا طمه است
شاعر : حاج میرزا حسن اصفهانی معروف به شیخ صفی علیشاه